نتایج جستجو برای عبارت :

تنها صداست که می ماند.

یک حرفهایی می ماند بیخ گلوی آدم
می ماند و فریاد هم نمی شود
می ماند و بغض هم نمی شود
بغض یواشکی حتی
بغض آخرِ شب توی رختخواب که اشک شود آرام
می ماند بیخ گلوی آدم، هیچ چیزی نمی شود اصلا
می ماند و یک خنده هایی را، یک لذتهایی را کمرنگ می کند
می ماند و سایه می اندازد روی هر چه بعد از این…
می رود قافله ی عمر،چه ها می ماند..؟هر که غفلت کند از قافله جا می ماند
شیشه ی عمر چه زیباست ولی حساس استکه به رویش اثر ِلکه و "ها" می ماند
باید از شیشه ی خود لکه زدایی بکنیخوب و بد در پس ِاین شیشه بجا می ماند
هر که نیکی کند و دست کسی را گیرددست ِاو یکسره در دست ِخدا می ماند
هر که یک ذره در این حادثه ظالم باشدآخر ِقصــــه گرفتـــــــار ِبلا می مانـــد
بغض می‌آید و می‌رود. می‌آید و می‌رود. می‌آید و... می‌ماند و می‌ماند و می‌ماند... آن‌قدر که جایش توی گلو می‌ماند. هر چه هم بشود، این سنگینیِ غریب آن‌جاست. گویی جزوی از تن و جان آدم می‌شود. بعد پیش می‌آید و پیش می‌آید... تا فتحت کند. تا همه‌ات را در بر بگیرد. تا تمامت بغض شود. بغض شوی. یک بغض بزرگ. یک بغض ایستاده که راه می‌رود و حرف می‌زند و می‌خندد...
می رود قافله ی عمر،چه ها می ماند..؟
هر که غفلت کند از قافله جا می ماند
 
شیشه ی عمر چه زیباست ولی حساس است
که به رویش اثر ِلکه و "ها" می ماند
 
باید از شیشه ی خود لکه زدایی بکنی
خوب و بد در پس ِاین شیشه بجا می ماند
 
هر که نیکی کند و دست کسی را گیرد
دست ِاو یکسره در دست ِخدا می ماند
 
هر که یک ذره در این حادثه ظالم باشد
آخر ِقصــــه گرفتـــــــار ِبلا می مانـــد
 
مسعود محمدپور
  
دوستانی که در این مسابقه صوتی شرکت کنند در صورت امکان رندومی ( شانسی)  تا اونجایی
که من بتونم  مثل سالهای گذشته از طریق صداشون روانشناختی / روانشناسی/ شخصیت شناسی از طریق صوتی بصورت طنز  میشن :)) 


+
ممنون میشم هم شرکت کنین هم لینک  مسابقه صوتی رو تو وبلاگ هاتون به اشتراک بذارین !!
روزهایی هستند مبهم و گنگ - طولانی و بی انتها - شاید خیره به یک نقطه ساعت ها بگذرد و ساعت روی دیوار تنها دقایق محدودی از این زمان طولانی را نشان می دهد- روزهایی پر از حرف های ناگفته حرف هایی که به قول شریعتی تن به ابتذال گفتن نمی دهند- در تمام این روزهای طولانی بی انصاف تنها و در سکوت فقط خداست که می ماند فقط اوست که می داند
همیشه کسی هست
با تو می ماند
میان غربت آن روزهای محال
که هر چه زینت دنیا است غرق دلتنگی است
همیشه کسی هست
پاک تر از یاس
و دلر
رفتی و عطر یاد تو در روزگار ماندیعنی که از تو خاطره بی شمار ماندرفتی و در فراق تو این ملت بزرگخون گریه کرد و تا به ابد اشکبار ماندرفتی و با غروب تو، قرآن غریب شداسلام ناب، در غم تو، سوگوار ماندرفتی تو و حماسه ی سرخ حسینی اتتا نهضت امام زمان برقرار ماندرفتی تو و بنای برومند انقلاببا این شکوه و جذبه ی پر اقتدار ماندرفتی تو و نرفت ز دل شوق زندگیدر حیرتم از او، که برای چه کار ماندمُردی و زنده گشت ز تو، دین احمدیتاریخ را، به نام تو این افتخار مانددس
می رود قافله ی عمر،چه ها می ماند..؟هر که غفلت کند از قافله جا می ماند
شیشه ی عمر چه زیباست ولی حساس استکه به رویش اثر ِلکه و "ها" می ماند
باید از شیشه ی خود لکه زدایی بکنیخوب و بد در پس ِاین شیشه بجا می ماند
هر که نیکی کند و دست کسی را گیرددست ِاو یکسره در دست ِخدا می ماند
هر که یک ذره در این حادثه ظالم باشدآخر ِقصــــه گرفتـــــــار ِبلا می مانـــد
 
===============================
 
ز شاهی تا گدایی یک وجب نیستاگر شاھی گدا گردد عجب نیستاگر مَردی بہ مَردی زندگی
 رفتی و غم برگ و برت در بغلم ماندصدخاطره وقت سفرت در بغلم ماند
خوابیده ای ای خواب زده در بغل خاکبیخوابی وقت سحرت در بغلم ماند
بستی به نوک تیر دلم را و پریدیشال عربی کمرت دربغلم ماند
تیرسه پر آمد سپرت بند به مو شدای بی سپر من سه پرت در بغلم ماند
آتش زده ولله مرا کاش ببینیقدری نم چشمان ترت دربغلم ماند
سیراب شدی یا نشدی؟آب نخوردی؟خشکی لبت با جگرت در بغلم ماند
رفتی و شبم بی تو دگر ماه نداردخاموشی روی قمرت در بغلم ماند
این تیر که نه!نیزه بی رحم تورا
الف.
 سلام.
  ماه کامل است. می‌درخشد. بی‌هیچ ابری در کنارش. سکوت. در هم شکسته‌ام از نادانسته‌گی‌م. اوها می‌دانند، که چه می‌خواهد، که چه خواهند کرد، که چه می‌شود. من هیچ. من کیستم؟ گریه‌ای که نمی‌آید و دادی که بی‌صداست، مث یه کوه بلند! خسته و آشفته‌ام. ملول‌م چه بسیار. درد می‌کند جای تازیه‌ها بر تن‌م. زنده‌گی؟ چیست این؟ نمی‌دانم. مویه‌ای‌ست بر نادانسته‌گی. آااااه. فریادددد. که من حتا نمی‌توانم بگویم. زبان دارم، نمی‌چرخد. دست دارم نم
یک غمی روی دلم هست، خدا میداند
که چه‌‌ها می‌رود از ذهن و چه‌ها می‌ماند
زخم‌هاییست که در آینه‌ام پیدا نیست
می‌چکد درد، ولی خاطره‌ها می‌ماند
راه‌مان از هم اگر دور و جدا نیست، چرا
هرچه من می‌دوم این فاصله‌ها می‌ماند؟ 
می‌دهی وعده‌ی آسانی بعد از سختی
آخرش می‌روم و این گله‌ها می‌ماند
در انتظارت خواهم ماند
تا بار دیگر زمزمه و عاشقانه هایت را بشنوم
تا صدای زیبا و دلنشینت چون نسیم حیات در من جاری شود
در انتظارت خواهم ماند
هرچند هزاران فرسنگ دور از من در دیار دیگری
به یقیین سیمای زیبایت را هرگز نخواهم دید
هیچگاه بر لبان زیبایت بوسه ای نخواهم زد
به آغوشت نخواهم کشید
و جز صدای زیبا و کلمات دلفریب و آهنگینت
نصیب من از تو چیز دیگری نخواهد بود
به انتظار تو خواهم ماند
به انتظار تو که همه خواسته ها و تمناهای زندگیم را در تو یافتم
در
در باب دوّم از کتاب «باقیّات صالحات» که در حاشیه ی کتاب «مفاتیح الجنان» نگاشته شده، کیفیّت استخاره ای که منسوب به امام عصر (عج) می باشد، چنین بیان شده است: «علاّمه مجلسی از پدر بزرگوارش نقل کرده که ایشان از استاد بزرگوارش «شیخ بهایی» نقل می کرد که می گفت: «چندی از مشایخ در باب استخاره با تسبیح از حضرت قائم (عج) مذاکره می کردند که حضرت فرموده است: « [هر که می خواهد با تسبیح استخاره نماید باید] تسبیح را به دست گیرد و سه مرتبه صلوات بفرستد و یک قبضه
سال های پیش فکر می کردم همیشه عاشق می مانم. فکر می کردم حتما باید با کسی زندگی کنم که عاشقش می شوم و اگر این طور نشود، نیمه شبی در سی سالگی، مجنون و بی قرار با دستی که روی کاغذ می لرزد، ناگهان از خانه ی امن و بی عشقم بیرون می زنم و در کوچه ها و خیابان های شهر آواره می شوم تا به دنبال معشوقم بگردم.سال های پیش فکر می کردم زندگی همیشه بر یک قرار می ماند. آن روزها نمی دانستم عشقی که بازتابی در خور نداشته باشد، انسان ها را خسته می کند. عاشق را خسته می کند
خدایا؛تو تنها روزنه ی امیدی هستی که ؛ هیچگاه بسته نمی شود.تو تنها کسی هستی که ؛ با دهان بسته هم می توان صدایش کرد.تو تنها کسی هستی که ؛ با پای شکسته هم می توان سراغش رفت.تو تنها خریداری هستی که ؛ اجناس شکسته را بهتر برمی دارد.تو تنها کسی هستی که ؛ وقتی همه رفتند ، می ماند.تو تنها کسی هستی که ؛ وقتی هم پشت کردند ، آغوش می گشاید.تو تنها کسی هستی که ؛ وقتی همه تنهایت گذاشتند ، محرمت می شود.وتو تنها سلطانی هستی که ؛ دلش با بخشیدن آرام می گیرد ، نه با تن
دیگر دشمن هم از روحانی قطع امید کرد
اگر دلش برای روحانی می سوخت مردم را این بار هم پای صندوق های رأی می کشاند. ولی این کار را نکرد.
تنها ماند. التماس می کرد که: حتی اگر یک نفر نامزد دلخواه شما هست، در انتخابات شرکت کنید. اما حتی مردم هم او را تنها گذاشتند.
 
آقای روحانی، رفیق بد رفیق نیمه راه است. نه ماهواده با تو ماند، نه دوستان اعتدالی ات.
حالا تو ماندی و مجلسی که هیچ شباهتی به تو ندارد...
رفت و برنگشت و این رسم روزگار ماند / چشم جاده ها هنوز، محو در غبار مانداین همه شب است و باز، این همه حضور تلخ / فصل‌های محکم خالی از بهار ماند . . . ای روشنای خانه امید، ای شهید / ای معنی حماسه جاوید، ای شهیدچشم ستارگان فلک از تو روشن است / ای برتر از سراچه خورشید ای شهیدیاد شهیدان دفاع مقدس گرامی بادپایگاه و مسجد امام حسین علیه السلام سده لنجان وبلاگ ما:www.tkanoon.blog.ir
اونجایی که رضا بهرام میگه:
"بی عشق جهان یعنی، یک چرخش بی معنی"
زیباترین جمله ای هست که میشه براش قاب طلا گرفت
و زد روی سینه دیوار و ساعت ها بهش زل زد!
ولی نه برای عشق های دایرکتی و اینستاگرامی و
چرا بی شب بخیر خوابیدی و صبح بخیر یادت رفت!
فقط برای یک عشق...
اون عشقی که مثل خون در رگ هامون جاریه،
مثل قلب تو سینه مون میتپه،
مثل صداست در گوشمون،
مثل نور در چشممون،
مثل کلمه روی زبانمون،
مثل قدرت دستامون،
مثل نای موندن و رفتن در پاهامون...
یک عشقی که هیچ
از یاد می برم نوشتن را. تن می دهم به هر چه اتفاق می افتد. می خوانم برای کار. می نویسم برای کار. تو می گویی یک بار شاید همین روزها با هم به ییلاق برویم. تو سرت درد می کند چون کسی را سه روز است ندیده ای. بی خبر هستی. من تمام خبرهایم همین. شهر پر از صداست.آژیرها و بوق ها. من از خلوت خانه راضی هستم و از این بازگشت به اینجا. اما امروز حال خوشی ندارم. صبح در گرما به کلاس می روم. آدم های دیگری غیر خودمان می بینم.ما همدیگر را برای هم روایت می کنیم.خاطرات، شنیده
خدایا؛تو تنها روزنه ی امیدی هستی که ؛ هیچگاه بسته نمی شود.تو تنها کسی هستی که ؛ با دهان بسته هم می توان صدایش کرد.تو تنها کسی هستی که ؛ با پای شکسته هم می توان سراغش رفت.تو تنها خریداری هستی که ؛ اجناس شکسته را بهتر برمی دارد.تو تنها کسی هستی که ؛ وقتی همه رفتند ، می ماند.تو تنها کسی هستی که ؛ وقتی هم پشت کردند ، آغوش می گشاید.تو تنها کسی هستی که ؛ وقتی همه تنهایت گذاشتند ، محرمت می شود.و تو تنها سلطانی هستی که ؛ دلش با بخشیدن آرام می گیرد ، نه با تن
در بند مرتضاییم، بی جیره و مواجبما ریزه خوار شاهیم، او صاحب مواهباز باده اش خرابیم، مست ابوترابیمما جای خود که یک عمر، حق بر علی است راغبتکیه زده به کرسی، نزد خدای اعلیبالاتر از رسولان، در سلسله مراتبمعراج تازه رو شد، اصوات وحی از او بوددست خدایی اش شد، وقت نزول، کاتباز برکت وجودش دنیا به گردش آمدخورشید با نگاهش می رفت سمت مغربدر روز سخت خیبر، در جنگ هر دلاورتنها علی است غالب، مافوق کل غالبتا ذکر لب علی شد، یا والی الولی شدشد ذکر عرش رحمن،
بسم الله الرحمن الرحیم
 
​​​​یافارس الحجاز ادرکنی الساعه العجل
دلایل زیادی دارد
ولی یکی از دلایل این است که 
پیامبر با ازدواج عایشه و حفصه اثبات کرد که ازدیاد نسلش و جانشین پس از او به امر خداوند است و جز خدیجه هیچ کس لیاقت ندارد که لایق فرزندان و نوادگان و جانشینان پیامبر باشد،
به دلیل حسادت و بغض و کینه به پیامبر ایراد گرفتند ، پیامبر هم در سوره کوثر این امر را گوشزد کرد که همه ابتر هستند
و هم با ازدواج با دختر ابابکر و عمر اثبات کرد که تن
اونجایی که رضا بهرام میگه:
 
"بی عشق جهان یعنی، یک چرخش بی معنی"
 
زیباترین جمله ای هست که میشه براش قاب طلا گرفت
و زد روی سینه دیوار و ساعت ها بهش زل زد!
ولی نه برای عشق های دایرکتی و اینستاگرامی و
چرا بی شب بخیر خوابیدی و صبح بخیر یادت رفت!
فقط برای یک عشق...
اون عشقی که مثل خون در رگ هامون جاریه،
مثل قلب تو سینه مون میتپه،
مثل صداست در گوشمون،
مثل نور در چشممون،
مثل کلمه روی زبانمون،
مثل قدرت دستامون،
مثل نای موندن و رفتن در پاهامون...
یک عشقی که
یک کتابی خوندم به نام قانون ۷۰ درصد چند جمله ی خیلی واقعی و جالبی داشت. * ۷۰ درصد برنامه های آخرین مدل گوشی ها ، بدون استفاده می ماند! * به ۷۰ درصد سرعت یک ماشین گران قیمت و آخرین سیستم نیاز نیست! * ۷۰درصد فضاهای یک ویلای لوکس، بدون استفاده می ماند! * ۷۰ درصد یک قفسه پر لباس، به ندرت پوشیده می شود! از۷۰درصد استعدادهایمان استفاده نمیشود، ۷۰درصد از محبت وعشقمان را ابراز نمیکنیم * ۷۰ درصد از کل درآمد طول عمرمان ، برای دیگران باقی می ماند! روزهایمان م
در هرجای حاشیه ایستاده باشم یا هرجای متن، فرقی نمی کند. فصل ها عوض می شوند.این را سایه روشن عبور ابرها برشیشه های نورگیر می گوید. برگ های گل های  گلدان های پنجره ها. این همه واژه، این همه اگرها و اما ها، واژه هایی از اعماق سال ها و قرن ها، واژه هایی کهن که تو عاشقشان هستی و من سرگردانشان. بی بضاعتی من، سکوت من، بهانه های من، بیهودگی های روز، هراس های شب، به قاعدگی های آدم ها، بی قاعدگی های من، روزگار پریشان خاطری ها، این همه ها! چه فرقی می کند. فص
گاهی فقط خودت را داری و خدای دلت راهیچکس نیستخود و خدایت مثل عابری که خیلی ها از آن میگذرند ولی فقط می آیند و میگذرندترسم از آن است که تنها باشم خودم خودمخودم.. عجب ترس بی تشبیهی ست..آنروز چه بر سر م می آیدجز اینکه مـــــنم یکی از رهگذران باشمـ آنهایی که می آیند و می روند..ترس دارددیگر هیچکس صدای هیچکس را(خُدا... را)نخواهد شنیدو از خُدافقط یک اسم می ماند...اصلا هرچه که به خدا مربوطاست میماندجز خدا#الفرار از این
 
  از آخرین جمعه وهفته ی پایانی آبان ماه نود و هشت حرف و حدیث بسیاری باقی خواهد ماند . هر چند اینترنت مسدود و باقی پیام رسان ها هم فیلتر شده است اما ما مستقیما می بینیم و می شنویم و با گوشت و روح و جان مان حس می کنیم در اطراف مان چه می گذرد. و در یاد و خاطرمان خواهد ماند چه کسانی با وعده ی خروس قندی احساسات ما را جریحه دار کردند. یادمان خواهند ماند که آنها چقدر زندگی و ارزش حیات ما را دست کم می گیرند و با وعده ی مقرری ماهیانه ای ناچیز که نمی تواند ح
گاهی اوقات، از مدرسه که بر می گردم، راهم را کمی کج می کنم و یکراست به خانه نمی روم؛ برای دیدن لک لک ها. پاتوق شان، آن سوی محله فرهنگیان است؛ یعنی دشت های کشاورزی. از دیدن شان هیچگاه سیر نمی شوم؛ زیرا مرا به یاد خدا می اندازند. بی تعارف بگویم، پرواز لک لک ها گرچه بی صداست اما همانند صدای خوش منشاوی است؛ چه وقتی که «اوج» می‌گیرند در آسمان و چه وقتی که «فرود» می آیند بر زمین.¹ از زیبایی شان که چیزی نمی گویم. گاهی اوقات، شک برم میدارد که مبادا برف از
روزی "اندوه" به روستای ما آمد ، "گفتیم رهگذر است !اما ماند! گفتیم مسافر است و خستگی در می کند و می رود ، باز هم ماند و نشست و شروع کرد به بلعیدن ذخیره امیدمان" گفتیم : مهمان بدی است ! دو سه روز دیگر می رود ...و باز هم ماند و ماند و ماند و تبدیل شد به یکی از اعضای ده مان،  اکنون اندوه کدخدا شده و  تمام کوچه ها بوی "آه" می دهد . تمام امیدها را بلعید و به جایش "حسرت" در دل ها انبار کرد .پیران ده هنوز به یاد دارند : " روزی که اندوه آمد ، "جهل"  نگهبان دروازه
سر نی در نینوا می ماند، اگر زینب نبودکربلا در کربلا می ماند، اگر زینب نبودچهره ی سرخ حقیقت بعد از آن طوفان رنگپشت ابری از ریا می ماند اگر زینب نبودچشمه ی فریاد مظلومیت لب تشنگان در کویر تفته جا می ماند اگر زینب نبودزخمه ی زخمی ترین فریاد در چنگ سکوتاز طراز نغمه وا می ماند اگر زینب نبوددر طلوع داغ اصغر، استخوان اشک سرخدر گلوی چشم ها می ماند اگر زینب نبودذوالجناح دادخواهی ، بی سوار و بی لگامدر بیابان ها رها می ماند اگر زینب نبوددر عبور از بستر
 
به نظرم چگونه فهمیدن و درک ایماژ و طرح زندگی برای تک تک ما آدمیان مهمترین و در عین حال خطیرترین موضوعی است که با آن موتجهیم !
آیا انسان همچون مسافری که نقطه پایانی و مقصد نهایی او از پیش تعیین شده رستگاریش در گرو رسیدن به ان مقصد نهایی است و چنانچه به هر علت از نیل به آن غایت و هدف منظور باز ماند زندگی اش مهمل و بیهوده خواهد ماند .
و یا اینکه در طول عمر چندین و چند ساله یله و رها به خود واگذاشته شده تا در هر وادی به دنبال کسب لذت و ارضای خواسته ها
 
 
اونجایی که رضا بهرام میگه:
 
"بی عشق جهان یعنی، یک چرخش بی معنی"
 
زیباترین جمله ای هست که میشه براش قاب طلا گرفت
و زد روی سینه دیوار و ساعت ها بهش زل زد!
ولی نه برای عشق های دایرکتی و اینستاگرامی و
چرا بی شب بخیر خوابیدی و صبح بخیر یادت رفت!
فقط برای یک عشق...
اون عشقی که مثل خون در رگ هامون جاریه،
مثل قلب تو سینه مون میتپه،
مثل صداست در گوشمون،
مثل نور در چشممون،
مثل کلمه روی زبانمون،
مثل قدرت دستامون،
مثل نای موندن و رفتن در پاهامون...
یک عشقی
سلام
یه وقتایی هم هست آدم الکی غمگینه.
مثلا من امروز غمگینم، دلیلش را میدونم ولی نمیدونم باید چکار کنم که غمگین نباشم.
یه تلاش هایی انجام دادم که هنوز به نتیجه دلخواهم نرسیده.
ولی به قول حافظ:
رسید مژده که ایام غم نخواهد ماند       چنان نماند و چنین نیز هم نخواهد ماند
فکر میکنم اینجور مواقع که ما تلاشمون را کردیم و هنوز به نتیجه دلخواه نرسیدیم، بهتره کمی صبر کنیم و همه چی را به خدا بسپاریم.
خدا یه سری قوانین در این دنیا گذاشته، یکی از قوانین ا
 
درگذر ایام و چرخش فصل به فصل ، تقویم چهاربرگ دیواری ،به خط تقارن نشست!.
  در قاب تصویرِ آسمان ، دستِ سرنوشت دولا شد ، تقدیر قرینه گشت!..
زیر تابش شلاقبار خورشید ، تابستان پرعطش از شهر گذشت...  
اولین برگ زرد  آرام برسنگفرش شهر نشست..  
فصل ناخشنودی‌ها رسید...
ابرهای سیاه بروی رشت خیمه‌ زدند...
خزان سوار بر باد وحشی، به دروازه‌ی شهر رسید...
ساعت لنگ لنگان به نیمه‌ی شهر رسید ، غمناک به نیمه‌شب تکیه زد
آسمان اسیر بُغضِ سرکش و لجباز گشت!..
خزان وحشیا
آنقدر می نویسم و پاک می کنم و می نویسم و پاک می کنم و نتیجه ای نمی دهد و هر روز روی این ها تلنبار می شود و این صدای لعنتی هم هر روز بیشتر از دیروز بی استفاده می ماند که آخرش رودل می کنم... این خط این هم نشان... در حال حاضر تنها چیزی که مرا از منفجر کردن وبلاگ با پست های احمقانه باز می دارد «روز های مرده» است و این امید که فردا باشگاه دارم و آنجا ناخواسته خالی می شوم ...
آنچه می‌ماند به یک جا خوشنیست، مرده‌ است به حاشا خوش
ذرّه‌ی حق همیشه در گردش گه به صحرا و گه به دریا خوش
تو ستاره‌ای، خیال شر سوزان وین ولایت به سودا خوش 
گر به ضرب چرخ همی رقصی زاده‌ی چرخی و به بلوا خوش
ورنه تو عمودِ بیداری بر فراز زیر و زیرا خوش 
شاهد دلم دوش می‌گفت حلمیا این دم دمیرا خوش
موسیقی: Tomaso Albinoni - Adagio in G Minor
حسین آهی درگذشت.
درگذشتن را برای یک شاعر چگونه باید معنی کرد؟ من از او هیچ کتابی نخوانده ام که کوتاهی اش و ضررش بر گردن خودم است، اما جسم شاعری می رود، تکلیف کلماتش چیست؟
به رسم همیشگی ما وقتی کسی رفت یادش می کنیم، من هم یادم افتاده تا یاد او کنم که بسیار بسیار خوانده و تحقیق کرده. او که شاعر بود و غرق در شعر. عاشق و شیفته ی وزن و آهنگ ِکلام بود و برای عروض و بحور شعر فارسی بسیار نوشت و خواند و جست و جو کرد. اما همیشه وقتی پیشینه کسی را در این زمینه
سال‌های تلماسه
شتابان می‌برندم
به کجا؟
نمی‌دانم!
تیرِ دسیسه‌هاتان
به سنگ آمد،
راه‌ها به ریشخندم گرفتند و گریختند
اما آوازی که من سر دادم،
ترکم نمی‌کند؛
اما به‌ راستی
بعد از تمام نبردها، دسیسه‌ها و سیاست‌ها
چه بر جای می‌ماند؟
آنگاه که همه‌ چیز
از هم می‌گسلد
چه بر جای می‌ماند
که بتوان به آن دل بست؟
والت بتمن
دارم آهنگی رو گوش میدم .. بنظرم زیباست .. اما غمی داره ... مثل همین که یک روز ما با هم نباشیم ...
اما به حرمت تمام روز های با هم بودنمان...مرا در آغوش بگیرهیچ مگو؛ 
و تنها مرا در آغوش بگیر ... بگذار قلب ها باهم سخن بگویند... آری نگاهت برای من کافی است تا درک کنمکه تو نخواهی رفت... اما چه کسی ماند...
جز عشق 
جز خاطره
جز بودن ما 
اکنون که عشق را بخش میکنیم ... میخواهم این یک بخشی خود را تنها به شما بدهم...
دل ...یک بخش ... دل... همه اش با هم ادا میشه ...
حق عشق را تنه
در راه مشهد شاه عباس تصمیم گرفت دو بزرگ را امتحان کند!!
به شیخ بهایی که اسبش از جلو میرفت گفت:
این میرداماد چقدر کند و تنبل است اسبش دائم عقب می ماند.
شیخ بهائی گفت: کوهی از علم و دانش بر آن اسب سوار است، حیوان کشش اینهمه عظمت را ندارد.
ساعتی بعد عقب ماند، این بار به میر داماد گفت: 
این شیخ بهائی چقدر بی ملاحظه است، دائم جلو می زند!
میرداماد گفت: اسب او از اینکه آدم بزرگی چون شیخ بهائی بر پشتش سوار است سر از پا نمی شناسد و می خواهد از شوق بال در آورد!
شبیه روز عاشورا امامم را رها کردمشبیه مردم کوفه برایت گریه ها کردماگر تو در بیابانی دلیلش بوده اعمالمتو تنهایی و من تنها ، برای تو دعا کردممیان روضه ها خواندم غلام حلقه برگوشمغلامت نیستم اما همیشه ادعا کردمتو دریای کراماتی ، منم مرداب عصیان هافقط یاری گرم بودی فقط جرم و خطا کردمکسی که ماند همراهِ تو دارد هر دو عالم راخسارت دیده من هستم که راهم را جدا کردمدر این دنیای ظلمانی تویی نجوای مظلومانمن آن مظلومم و ظالم که بر نفسم جفا کردم شب جمعه س
شبیه روز عاشورا امامم را رها کردمشبیه مردم کوفه برایت گریه ها کردماگر تو در بیابانی دلیلش بوده اعمالمتو تنهایی و من تنها ، برای تو دعا کردممیان روضه ها خواندم غلام حلقه برگوشمغلامت نیستم اما همیشه ادعا کردمتو دریای کراماتی ، منم مرداب عصیان هافقط یاری گرم بودی فقط جرم و خطا کردمکسی که ماند همراهِ تو دارد هر دو عالم راخسارت دیده من هستم که راهم را جدا کردمدر این دنیای ظلمانی تویی نجوای مظلومانمن آن مظلومم و ظالم که بر نفسم جفا کردم شب جمعه س
احتمالاً شما هم جمله که «آدم باید دلش پاک باشد» را زیاد شنیده‌اید؟! و شاید خودتان هم از آن استفاده کرده باشید؟! معمولاً وقتی صحبت از دین و دین‌داری می‌شود، یکی از توجیهات و راه‌های فرار از تن دادن به دستور دین، این جمله است! به‌عنوان‌مثال وقتی به کسی گفته می‌شود که «این چه لباسی […]
نوشته دلت پاک نخواهد ماند! اولین بار در گناه شناسی. پدیدار شد.
تعاریف ترکه در کتب فقهی در مورد معنا و مفهوم ترکه نظرات متفاوتی ابراز شده است:
1- آنچه که بعد از مردن شخص از اموال و حقوق مالی قطع نظر از حقوق متعلق به آن باقی می ماند.
2- آنچه که بعد از مردن شخص از اموال و حقوق مالی بعد از جدا نمودن حقوق متعلق به آن بر جای می ماند ترکه می گویند.
3- آنچه را که میت بعد از تجهیز او اعم از حقوق و اموال بعد از وضع دیون شخصی و عینی بر جای می ماند ترکه می گویند.
از نظر بنده ترکه به اموال و حقوق برجای مانده از میت اطلاق می شود ک
پیر زن با تقوایی در خواب خدا را دید .
 
فیلم را ببینید
 
به او گفت: خدایا، من خیلی تنها هستم، آیا مهمان خانه من می شوی؟
خدا قبول کرد و گفت که فردا به دیدنش خواهد آمد.
پیر زن از خواب بیدار شد، با عجله شروع به جارو کردن خانه کرد.
رفت و چند نان تازه خرید و خوشمزه ترین غذایی را که بلد بود، پخت. سپس نشست و منتظر ماند.
  
  دل بی تاب و شوریده ، اسیر حسرت و حِرمان نمی ماند/
  چنان رود رونده ، پشت سنگ و صخره ها، آسان نمی ماند/
  برای رویش  و  کاویدن  و  بالیدنش ،  در کسب  آزادی /
   جوانه ، روزنی می یابد و  در بند این زندان نمی ماند /....
          عکس و شعر از : م.ر.ندیم پور 98/2/3                عکس نوشته هاh990
بسم الله
 
هوای پاییز کردم
هوای سرما
دلم گرفته بود و گونی شدم که از نسیم پرسید
هوس سفر نداری؟!
زغبار این بیابان؟
غافل از اینکه نسیم خیلی وقت پیش رفته بود
هوای گرم اینجا دل گرفتن هم دارد....
پ.ن: من مینویسم ولی شما باور نکنید.نسیم همیشه می ماند
این گون بود که نسیم را لای غبارها پیدا نکرده بود
نسیم خداباوریست که تا تهش امیدوار می ماند...
و عسی ان تکرهوا شی و هو خیر لکم و عسی ان تحبوا شی و هو شر لکم
سبحانک انی کنت من الظالمین
بقبه اش را خود خدا می خواند
سلام
پاییز نوزده
.
صبح، از بانک که بیرون آمدم حوالی نه و نیم بود . آن سمت خیابان سوار اتوبوس شدم. خط15. اتوبوسی نو و خلوت. هنوز جاگیر نشده بودم که مردی خوش صدا که او هم تازه سوارشده بود شروع کرد به دف زدن و خواندن شعری درباره غریبی و استمداد از امام رضا. بغض کردم و دلم اشک خواست (تاثیر موسیقی بود یا خالی شدن حساب بانکی! هرچه بود دلم لرزید) نصفی از هفت هشت نفر مسافر قسمت بانوان، پول بهش دادیم. او ایستگاه بعد پیاده شد ولی حال من باقی ماند تا... رسیدن گ
                                  سوره کافرون و سوره توحید را در موقع خواب بخوانند از شرک دور می شوند((171)).
بسم الله الرحمن الرحیم
هرکه این سوره رابخواند در قیامت آن سوره به سراغ او می آید تا برخی از درجه های بهشت را در
معرض دید او قرار دهد و آن سوره به شخص بگوید سلام بر تو آن شخص جواب می گوید بر تو باد سلام
تو کیستی؟ او گوید من فلان سوره هستم که مرا ضایع کردی و رها ساختی بدان که اگر پیوند با مرا
نبریده بودی تورا به این ردجه می رساندم
برخی قران
من فکر میکنم خداوند قبل از خلقت زن‌ها
دست‌هایش را با بهار نارنج شُسته
بعد تمام گل‌های بهشت را بوییده؛
نشسته خوش آب‌و‌هوا ترین نقطه‌ی آسمان
و در حالی که دم‌نوش مهتاب‌ و انجیر می‌نوشیده
و به الزام وجود عشق
و وجود یک نگهبان تمام وقت برای آن
و به سفیر زیبایی تمام بهشت در زمین
و نیاز تمام غنچه‌های روییده و نروییده
و آدم‌ها‌ی به دنیا آمده و نیامده
به معجزه‌ای به‌ نام مادر،خواهر، دختر؛ فکر می کرده
طرح وجود "زن" به دلش افتاده!
بعد در حالی که د
بغضت که میاید ارام و بیصدا درست وسط گلویت مینشیند.
و کلی حرف پشتش ب مانند آجر
دیوار میشوند و سنگین...
انقدر که تمام سنگینیش را مجبور میشوی به سینه ات فرو ببری
ان موقع است که تیر میکشد عمق وجودت
از هیاهوی کلمات...
سنگین و سنگین تر میشود ...
دفن میشوی کنج دست هایت ارام و بیصدا جاری میشود
اشک هایی از خاطرات گذشته...
 این  شب است...
و این صدای دردهایی است که جویده میشود...
.
.
.
خوشا به حال کسایی که رفتند
ادم که می ماند می پوسد...
امروز را از وحشت فردا فردا را در حسرت امروز حالم ، از ترس رسوایی قالم ، در حسرت نه رفتن روزگار سرد می گذرد سرد این زنانه بودن ها و آن مردسالاری ودرین میانه پوچ می شود هیچ می شود همه انسان بودن همه عشق ورزیدن همه صداقتهای نا باورانه و تنهایی ؛   چون بختکی گلو گیر می شود ؛  ثانیه ، ثانیهِ زندگی را واز این همه تنها ؛ حسرت زندگیِ برباد رفته به جای می ماند تلخِ تلخ چون طعمِ فریب
امروز را از وحشت فردا فردا را در حسرت امروز حالم ، از ترس رسوایی قالم ، در حسرت نه رفتن روزگار سرد می گذرد سرد این زنانه بودن ها و آن مردسالاری ودرین میانه پوچ می شود هیچ می شود همه انسان بودن همه عشق ورزیدن همه صداقتهای نا باورانه و تنهایی ؛   چون بختکی گلو گیر می شود ؛  ثانیه ، ثانیهِ زندگی را واز این همه تنها ؛ حسرت زندگیِ برباد رفته به جای می ماند تلخِ تلخ چون طعمِ فریب
این زن بعد از سالها سگ دو زدن در عشق 
چیزی که دستش را گرفته بغض پنهانی است 
باز هم خبر رفتن شنیدم ، حالم نه شبیه حالِ ۴۰ روز مونده به کنکورِ سالِ ۹۵ و خبر ازدواج نه شبیهِ حال مرداد ۹۵ 
اینبار فقط متحیرِ عجیب بودن کار های دنیام و از فکر مشغولی نمیتونم بخوابم 
بقولِ لیلا تو سرم پر از صداست ...
سال ۹۴ یک هفته مونده به عید ... دعای تحویل سالم و کلِ عید رو فقط امیدوار به یک اتفاق حتمی بودم که هیچ وقت اتفاق نیفتاد علی رغم مساعد بودن شرایط از هر لحاظی 
حال
یا امیر المومنین...
آه این دل دوباره غم دارد 
شوق یک گریه در حرم دارد 
مانده ام آن دلی که تنها ماند
با تو باشد چه چیز کم دارد ؟

***
دوست دارم شکسته بالی را
دست های همیشه خالی را
عشق تو در نهان من باقی است
کاشتی در دلم نهالی را 

***

از نگاهم ستاره میریزد 
اشک هایم دوباره میریزد
دل بیچاره چاره میخواهد
در حریم تو چاره می ریزد
سلام عزیزم
با تو ام ای ابر
ابر سیاهی که زمانی سفید بودی
تو سفید می ماندی اگر ابر دیگری تو را نمی آزرد
و خود را به تو نمی کوبید
تو سفید می ماندی اگر تنها بودی
اگر تکه ای کوچک
در گوشه ای دور
در آسمان بودی
اما
حالا که تنها نیستی
حالا که در گوشه ای دور نیستی
این را بدان
که حتی هنگامی که سیاه می شوی نیز زیبایی!
هنگامی که می باری 
آرامش خواهی یافت
و آرامش خواهی داد
این را بدان که اشک هایت
هنوز طعم آرامش دارد
ببار ببار که غم هایت
ابدی نخواهد ماند
ببار که
پیرزن باتقوایی در خواب خدا را دید ؛ به او گفت : « خدایا ، من خیلی تنها هستم . آیا مهمان خانه ی من میشوی » ؟ خدا قبول کرد و به او گفت که فردا به دیدنش خواهد آمد . پیرزن از خواب بیدار شد ؛ با عجله شروع به جاروکردن خانه کرد ؛ رفت و چند نان تازه خرید و خوشمزه ترین غذایی را که بلد بود ، پخت . سپس نشست و منتظر ماند . چند دقیقه بعد در خانه به صدا در آمد .


ادامه مطلب
تنها کسی که هر وقت حس کردم تنهای تنهام و برام مونده ،خداس
تنها دلگرمیم خداس
 همه چیو میسپارم به خود خدا، شاید معنی امید و توکل همین باشه
 
نه تو می مانینه اندوهو نه ، هیچ یک از مردم این آبادیبه حباب نگران لب یک رود ، قسمو به کوتاهی آن لحظه شادی که گذشتغصه هم ، خواهد رفتآن چنانی که فقط ،خاطره ای خواهد ماندلحظه ها عریانندبه تن لحظه خود ، جامه اندوه مپوشان هرگزتو به آیینهنهآیینه به تو ، خیره شده استتو اگر خنده کنی ، او به تو خواهد خندیدو اگر بغض
محبّت در صورتی خواهد ماند که طرفین حقوق یکدیگر و حدود خود را رعایت کنند و
از آن تخطّی و تجاوز نکنند. یعنی در واقع هر کدام از این دو طرف سعی کنند که جایگاه خود را در دل
و ذهن و فکر طرف مقابل، جایگاه راسخ و نافذی قرار دهند. یعنی همان نفوذ
معنوی؛ همان ارتباط و پیوند قلبی زن و شوهر. احکام اسلامی مربوط به خانواده برای این است.
و هرچه بود تلخی و نفرت بود. نفرت؟ چرا نفرت؟ تلخی بس است. نفرت که چیزی نیست. نفرت را آسان می‌توان رد کرد. آسان می‌توان بخشید، آسان می‌توان بخشود، اما نمی‌توان که فراموش کرد. چشم پوشیدن، حتی محبت مجانی، این حتی وظیفه است. ولی تلخی. آی تلخی، تلخی. وقتی که روح تلخ می‌شود، تلخ می‌ماند. کاری نمی‌توانی کرد. تلخی انگ است. داغ است و مُهر و نشانه‌ست. می‌ماند. می‌شود هویت انسان. مانند رنگ چشم. هرچند رنگ چشم دنیا را رنگی نمی‌کند. ولی تلخی... تلخی. تلخی تص
تعاریف ترکه در کتب فقهی در مورد معنا و مفهوم ترکه نظرات متفاوتی ابراز شده است:
1- آنچه که بعد از مردن شخص از اموال و حقوق مالی قطع نظر از حقوق متعلق به آن باقی می ماند.
2- آنچه که بعد از مردن شخص از اموال و حقوق مالی بعد از جدا نمودن حقوق متعلق به آن بر جای می ماند ترکه می گویند.
3- آنچه را که میت بعد از تجهیز او اعم از حقوق و اموال بعد از وضع دیون شخصی و عینی بر جای می ماند ترکه می گویند.
از نظر بنده ترکه به اموال و حقوق برجای مانده از میت اطلاق می شود ک
پریروز بود که اولین بار این حس را پیدا کردم.
حس کردم شب، کسی خواهد آمد. پیام خواهد داد. 
نمی دانم که. اما یک نفر که تازه می‌آید. می‌آید و می‌ماند.
تمام روز به انتظار گذشت. تا اینکه شب شد.
و من همه‌اش در این حس قشنگ انتظار بودم.
که او می‌آید... و سلام می‌دهد... و پاسخ می‌شنود. 
شب تمام شد، صبح هم رسید، اما کسی نیامد.
فردایش هم همین‌طور. امروز هم.
حالا امشب دارم به این فکر می‌کنم که فردا چه می‌شود؟
این حس قشنگ انتظار به کجا می‌برد مرا؟
یا در واقع ای
از انسان فرزانه پرسیدند: معنای زندگی چیست؟
گفت: روزی در بازار می‌رفتم، یخ‌فروشی را دیدم که دست خالی باز می‌گشت، یکی پرسید: «چه شده؟ هرچه یخ داشتی فروختی؟» گفت: «نخریدند، تمام شد.» یعنی زندگی مطاعی است که اگر به موقع و به قیمت نفروشی تمام خواهد شد.
پرسیدند: به چه بفروشیم؟
گفت: در بازار نشسته بودم، خطاطی شعری خوش بر کتیبه نوشته، بر دست گرفته بود تا بفروشد؛ گدایی او را گفت: «این هنر به چه می‌فروشی تا خسران بر عمر و هنرت نباشد؟» خطاط اندکی فکر کر
دریا               سه شنبه،۳۰ آبان ۵۱
سکوت شامگاهی را برگ های زرد و نیمه مرده پاییز درهم می شکست. تاریکی چنان آرام بر همه جا سایه گسترده بود که وجودش را احساس نکرده بودم. تنها. 
تنها و بی همراه و فراموش شده با پاهای برهنه برروی ماسه های نرم ساحلی گام بر می داشتم‌. مد سبب بالا آمدن آب دریا شده بود. ماه که گویی:
می خواست پنهان از چشم جهانیان خود را شست و شو دهد. در عرصه آسمان می درخشید. آب دریا در اثر نسیم ملایمی که می وزید،
ادامه مطلب
شهیدی پاک گفته دل مطهر
نباشد شمر را حاصل مطهر
نباشد در عبث کاری الهی
که باشد سایه از هر شمر کاهی
به آن بد طبع سایه را خدا داد
خدا در سایه اش طبعی جدا داد
چنان طبعی به کاهی در تباهی 
و ظلمت!چون به چاهی در سیاهی
اگر کم لوح خوش در سایه ماند
بدان از نورها بی مایه ماند
به تفسیری که حر آموخت دل ده
نرو از بهر هر سایه که ظل ده
که امروزی شده آن شمر کژ دل
و داعش را سپر از سحر کژ دل
به حیلت کاه را بر دیده آورد
همان برجام نافرجام دل سرد
نشد شهدی صمیمانه ز برجام
بسم الله الرحمن الرحیم
قربة الی الله 
دروازه بهشت
و چهل روز گذشت... . . .
رفتی و داغ فراقت همه را بر دل ماند پیش هر دل ز تو سد واقعهٔ مشکل ماند دولت وصل تو چون مدت گل رفت و مرا خار غم حاصل از این دولت مستعجل ماند روز محشر به تو گویم که چه با جانم کرد از تو داغی که مرا بر دل بی‌حاصل ماند ساربان ناقه بر انگیخت ز پی بشتابید وای بر آنکه در این بادیهٔ هایل ماند... . .
. وااااای بر آنکه در این بادیهٔ هایل ماند... . .
.چهلم حامد رفیق رفاقت تا بهشت شهید محرم ترک او
اوتیفرون: سقراط، نمی دانم اندیشه‌ی خود را چگونه بیان کنم زیرا هر سخنی را که به میان می آورم عنان از دست من می‌رباید و می‌گریزد و در یک نقطه پابرجا نمی‌ماند.
 
 
سقراط: اوتیفرون، این صفت، خاصِ آثار نیای من داید الوس است. اگر من چنین می‌گفتم ریشخندم میکردی و می‌گفتی به سبب خویشی من با دایدالوس سخنانم پابرجا نمی‌مانند و به پرواز می آیند. ولی اکنون، چنانکه خود میگوئی، سخنان تو ثباتی ندارند.
 
 
اوتیفرون: حق به جانب توست. ولی سقراط، این گناه من
زیباترین و بهترین هدیه خداوند به انسان مرگ است، چون وقتی آنرا به بشر میدهد،  یعنی آرامش مطلق و جاودانی را به انسان میبخشد. هر هدیه دیگری که خداوند به ما میدهد آنرا دوباره از ما میگیرد اما تنها هدیه ای که جاودانه خواهد ماند مرگ است. علاوه بر اینکه مرگ بهترین هدیه هاست، تنها پدیده ای است که بین همه بطور برابر و عادلانه تقسیم میشود. اما چنین ایده ای نباید ملکه ذهن گردد چون ممکن است بشر را از رشد و توسعه باز دارد. این هدیه آسمانی، در هر حال، روزی،
متاسفانه برخلاف هرآنچه بر درختِ تخیلت رویانده بودی، زندگی ـت در هیچ ریشه دوانده است و بعدِ مرگ تنها شاید سوار بر بادی. چرخ زنان و بی هیچ صورتی در گردش و گذر توی ایامِ زمان، متفاوت احوال و در حال نظاره ای، لیک در یک شباهتِ بی ثمر شاید تنها تصویرِ محو و نامعلومی از یک خاطره ای. قربانیِ ادراک در جهنم شخصیِ خویش خواهی ماند و همه چیز را تب دار و غلیظ بخاطر می آوری. تاسف می خوری، می خندی و گریه می کنی. و هیچ راهی نیست برای برگرداندنِ قلب هایی ک بدان تع
متاسفانه برخلاف هرآنچه بر درختِ تخیلت رویانده بودی، زندگی ـت در هیچ ریشه دوانده است و بعدِ مرگ تنها شاید سوار بر بادی. چرخ زنان و بی هیچ صورتی در گردش و گذر توی ایامِ زمان، متفاوت احوال و در حال نظاره ای، لیک در یک شباهتِ بی ثمر شاید تنها تصویرِ محو و نامعلومی از یک خاطره ای. قربانیِ ادراک در جهنم شخصیِ خویش خواهی ماند و همه چیز را تب دار و غلیظ بخاطر می آوری. تاسف می خوری، می خندی و گریه می کنی. و هیچ راهی نیست برای برگرداندنِ قلب هایی ک بدان تع
گاهی فقط خودت را داری و خدای دلت راهیچکس نیستخود و خدایتمثل عابری که خیلی ها از آن میگذرندولی فقط می آیند و میگذرندترسم از آن است که تنها باشم خودمخودمخودم..عجب ترس بی تشبیهی ست..آنروز چه بر سر م می آیدجز اینکه مـــــنمیکی از رهگذران باشمـآنهایی که می آیند و می روند..ترس دارددیگر هیچکس صدای هیچکس را(خُدا... را)نخواهد شنیدو از خُدافقط یک اسم می ماند...اصلا هرچه که به خدا مربوطاست میماندجز خدا#الفرار از این
بعضی چیزها را یک بار که آموختی یادت می‌ماند مثل دوچرخه‌سواری، شنا، رانندگی و ...بعضی چیزها را هم مهم نیست چند بار آموخته باشی دوباره که وقتش می‌شود یادت رفته است مثل اینکه من امروز دوباره آموختم:"مهم نیست چقدر تلاش کنی همیشه قسمتی می‌ماند که با خواست تو فاصله دارد آن فاصله، کم یا زیاد، واقعیت است که باید بپذیری"
این روزها که باید آشوب باشم آرامم به بودنت 
آرامم به وعده هاى خدا
آرامم به اینکه او همه چیز است و دیگران هیچ 
آرامم که فقط محتاج اویم و از غیر بى نیاز 
این روزها دلم گرم است به سلام هاى صبحت و شب بخیر هاى شبانه ات 
این روزها سر خوشم از اینکه سراغم را راس ساعت هاى جفت مى گیرى 
این روزها حالم معمولى است دلم روشن است و چشمانم امیدوار به روزنه اى که از 
دور دست ها سو سو مى زند
این روزها مى گذرد اما ...
چیزى که باقى مى ماند مهربانى توست به مهربانویت 
چی
#شعر من نیلوفر پژمرده در مرداب را ماند
نغمه پرداز جمال و عشق بودم
آه...
حالیا خاموش خاموشم
یاد از خاطر فراموشم ...

#فریدون_مشیری
#شعر
#کانال_آوای_شبانه_پارسا
#اخبار_روز_ایران_و_جهان
-tumblrhttps://avayeshabane.tumblr.com
آخرین خبرها و اتفاقات روز در وب سایت:
websitehttp://aparssa.wordpress.com
منبع خبری کانال:
#BBC_News
مشاهده مطلب در کانال
دقت کردید هر وقت کار انقلاب گره میخوره و مردم سست میشن و ارزشها کم رنگ...
شهدا به دادمون میرسن...
شهدای غواص
شهید حججی
و حالا....
معلومه خیلی وضع خراب بوده که باید حاج #قاسم_سلیمانی وارد میدان میشده...
الان میفهمم چرا ترم5کارشناسی بهم پیشنهاد اپلای داده بودند، دلم نبود و نرفتم
الان میفهمم چرا چند ماه پیش با اون همه بلایی که سرم اومد، بازم ته دلم راضی نبودم برم
و الان میفهمم متن اون نامه ی دو هفته پیش چجوری تو کاغذ جا شد...
این مسیری که انتخاب کردم، ط
اسیرِ سایه ی نحسی شدیم به اسمِ "غم"
اسیر سایه ی شومی که سال ها
پا به پای عمرمان قدم گذاشت و ماند و نرفت؛
زدند و زخمش روی جسممان ماند،
کشتند و غَمَش روی دلمان ماند،
پرواز کردند و غمِ سقوطشان لرزه به تنمان انداخت،
صبح به صبح،
چشم باز کردیم و شنیدیم
اخبارِ منحوسی را که ریشه به قلبمان زد،
ما 
گرفتاریم
به پرواز های از مبدا معلوم
تا مقصدی نامعلوم،
دچاریم
به اضطراب های منتهی شده به تلخی،
به خوشی هایی که هنوز از راه نرسیده فراموششان میکنیم،
توی این بر
آواز عاشقانه ی ما در گلو شکست
حق با سکوت بود ، صدا در گلو شکست
دیگر دلم هوای سرودن نمی کند
تنها بهانه ی دل ما در گلو شکست
سربسته ماند بغض گره خورده در دلم
آن گریه های عقده گشا در گلو شکست
ای داد ، کس به داغ دل باغ دل نداد
ای وای ، های های عزا در گلو شکست
آن روزهای خوب که دیدیم ، خواب بود
خوابم پرید و خاطره ها در گلو شکست
«بادا» مباد گشت و «مبادا» به باد رفت
«آیا» ز یاد رفت و «چرا» در گلو شکست
فرصت گذشت و حرف دلم ناتمام ماند
نفرین و آفرین و دعا در گلو
نور، در پرده ماند و شب آمدجانِ دل مردگان به لب آمدبرسانید بر سرای امام
عبدِ عاصی و بی ادب آمدجلو افتاده پیش مولایشهر که در معصیت، عقب آمدکی شود تا جهان نظاره کنددلبری فاطمی نسب آمدبندگان سفره ی کرم پهن استماهِ پر برکت رجب آمدیا مَن أرجُوه... یا علی مددیسائلی مرتضی طلب آمدتا دم یاعلی به لب گفتمبر لبم مزه ی عنب آمدمرغ دل را نجف فرستادممِس فرستادم و ذَهَب آمداز علی خیر را طلب کردمبرترین فعل مستحب آمددلِ من رفت کربلایِ حسینرحمت مستدام رب آمدماد
<<هایدگر معتقد بود در دنیا دو وجه اساسی برای هستی وجود دارد:
۱.مرتبه‌ی فراموشی هستی و ۲.مرتبه‌ی اندیشیدن به هستی.
وقتی فرد در مرتبه‌ی فراموشی هستی است، در دنیای اشیا می‌زید و خود را در سرگرمی‌های روزمره‌ی زندگی غرقه می‌کند: فرد به پایین کشیده می‌شود تا هم‌مرتبه‌ی "وراجی‌های بی‌ارزش" شود و در آنها مستغرق. فرد خود را تسلیم دنیای روزمره و دلواپسی برای شیوه‌ی وجود چیزها می‌کند.
در مرتبه‌ی دیگر، یعنی مرتبه‌ی اندیشیدن به هستی، شگفتی ف
سفیدی جسم‌شان، درخشندگی و سادگی روح‌شان‌را نمایان می‌کند.چه بی‌ریا و ساده روی‌ پریرو و زیبا‌ی‌شان را نشان‌ می‌دهند.با ناز پروردگی می‌آیند؛ با سوز و گدازی آب می‌شوند و تنها رد پایی از آن‌همه چشم‌نوازی برای ما باقی می‌ماند.آدم برفی‌ها چه ساده زیبا هستند.مهربان و دل‌سوز!می‌آیند تا هدیه‌ای را باخود به ارمغان بیاورند.خوشحالی، درکنارهم بودن و ثانیه‌هارا با شکر پروردگار گذراندن!همه‌دور هم جمع می‌شویم و با شادی‌و خنده سمبل زمستان
گنج در درون ماست و ما از آن بی خبریم. بخشی از وجود ماست. و ما همه جا آنرا جستجو می کنیم مگر در درونمان. از اینروست که بدبخت و بیچاره و ناکام و ناامیدیم.
 
 به درون خود بنگر! به وجود خود بنگر تا پادشاهی خداوند از آن تو شود. تو هرگز این گنج را گم نکرده ای، حتی برای یک لحظه. 
 
در حقیقت، حتی اگر بخواهی آنرا گم کنی نمی توانی. گنج، خود وجود توست. اما تصمیمهایی که گرفته ای، حماقتهایی که به خرج داده ای تو را گدا ساخته است.
 
 فراموش کرده ای که چگونه زبان نوش
شهیدی پاک گفته دل مطهر
نباشد شمر را حاصل مطهر
نباشد در عبث کاری الهی
که باشد سایه از هر شمر کاهی
به آن بد طبع سایه را خدا داد
خدا در سایه اش طبعی جدا داد
چنان طبعی به کاهی در تباهی 
و ظلمت!چون به چاهی در سیاهی
اگر کم لوح خوش در سایه ماند
بدان از نورها بی مایه ماند
به تفسیری که حر آموخت دل ده
نرو از بهر هر سایه که ظل ده
که امروزی شده آن شمر کژ دل
و داعش را سپر از سحر کژ دل
به حیلت کاه را بر دیده آورد
همان برجام نافرجام دل سرد
نشد شهدی صمیمانه ز برجام
چو روزی پر شود پیمانه غم،
بیا، خالی نما پیمانه می.
ببازی در قمار عمر بختی،
که بخت رفته را پیدا کنی کی.
به باد ار داد های بود و نبد را،
بود روشن چو باده عالم ما.
به غم خو کرده و خون کرده ای دل،
که می دلخون شده خود از غم ما.
 هوس چون از قدح لبریز گردد،
شود سرشار ما را جام ارمان.
شود خالی ز می جام و سبوها،
شود خالی ز دل اندوه انسان.
چو در جنگ قدح صلح و صلاحیست،
رسد از بانگ آن بانگ خطرها.
صدا آید به گوش از قلقل می،
به خود آیید باری بی خبرها.
رود روزی همه جنگ
گاهی برای پی بردن به یک اشتباه، باید تاوان سختی در زندگی پرداخت …مثل از دست دادن لحظه هایی از عمر که حسرتش تا ابد بر دلت باقی می ماند …مثل باختن زندگی و مالی که برای بدست آوردنش رنج ها کشیده بودی …مثل تنها شدن ،زخم زبان خوردن ها و یاحتی تحقیر شدن …آخر سر هم باید بروی مُهر تجربه را پای این اشتباهات بزنی !اشتباهاتی که تو را تغییر می دهد و دیگر آن من سابق نمی شوی
متاسفانه برخلاف هرآنچه بر درختِ تخیلت رویانده بودی، زندگی ـت در هیچ ریشه دوانده است و بعدِ مرگ تنها شاید سوار بر بادی. چرخ زنان و بی هیچ صورتی در گردش و گذر توی ایامِ زمان، متفاوت احوال و در حال نظاره ای، لیک در یک شباهتِ بی ثمر شاید تنها تصویرِ محو و نامعلومی از یک خاطره ای. قربانیِ ادراک در جهنم شخصیِ خویش خواهی ماند و همه چیز را تب دار و غلیظ بخاطر می آوری. تاسف می خوری، می خندی و گریه می کنی. و هیچ راهی نیست برای برگرداندنِ قلب هایی ک بدان تع
تنها تویی در آسمان قلبم، که مثل ستاره میدرخشی در شبهای تیره و تارمکه هر سحرگاه مثل خورشید طلوع میکنی در دل قلب عاشقم. با طلوع تو ای خورشید من ، غمی دیگر در دلم نیستاحساس آرامش میکنم وقتی که تو نورانی کرده ای سرزمین قلبم را، تنها تویی در آسمان قلبمکه مثل پرنده ای پرواز میکنی در قلبم، اوج میگیری در آسمان آبی احساسم و مرا به بالاترین نقطه ی عشق میرسانیتنها تویی در آسمان قلبم، تویی که مثل باران میباری بر کویر تشنه ی قلب عاشقم وعاشقتر میکنی مرا با
من همان قهرمان داستانی هستم که همه چیز را در مرز رسیدن رها می‌کند. می‌گذارد و می‌رود و نمی‌ماند تا ثمره‌ی آن‌چه گذشت را ببیند. همان که می‌تواند همه‌‌ی انتظارها و دلتنگی‌هایش را با یک جمله‌ی ساده، یک بله‌ی خشک و خالی تمام کند، می‌تواند رسیدن را، دیدن را تجربه کند، اما نمی‌کند. رها می‌کند. می‌رود. نمی‌ماند. همان شطرنج‌بازی که می‌تواند با حرکت آخر حریف را کیش و مات کند اما صفحه‌ی شطرنج را یک حرکت مانده به حرکت آخر، نیمه‌کاره رها می‌
4روز از ناب ترین روزهای عمر 23ساله ام را تنها در اتاق406، بلوک2، خوابگاه شوریده گذراندم. تنها موزیک گوش دادم. تنها غدا پختم و تنها غدا خوردم و تنها فاز یک پروژه را به جاهای خوبی رساندم. تنها هر شب 2کیلومتر را در سالن ورزش دویدم. تنها برای خودم چایی ریختم و تنها فیلم دیدم. از فردا که خوابگاه شلوغ میشود برای این سکوت و تنهایی دلم تنگ میشود. سال ها بعد شاید خنده ام بگیرد از این دلخوشی های کوچک این روزها ولی در این لحظه همه چیز برای من در بهنیه ترین حال
زندگی درد قشنگی ست که بر باور ما می بارد سرانجام ظریفی ست که در خاطر ما می ماند ...زندگی شوق گلی رنگین است روی سرشاخه امید بر ساقه ی دلتنگ نگاهی که زمان در باغچه ی بینش ما می کارد....
زندگی بارش عشق است بر اندیشه ی ما تابش دوست برای همه وقت بودنش در همه حال ....
زندگی خاطره ی دوستی امروز است ماند در طاقچه ی فرد .
می گویند با هر کس باید مثل خودش رفتار کرد !شما گوش نکنید، چون اگر چنین بود از منش و شخصیت هیچکس ،چیزى باقى نمی ماند !
هرکس هر چه به سرت آورد فقط خودت باش... نگذار برخورد نادرست آدمها ، اصالت و طبیعت تو را خدشه دار کند.
 اگر جواب هر جفایى ، بدى بود که داستان زندگی ما خالى از آدم های خوب می شد !اگر نمی توانى شخص مثبت زندگی کسى باشى...اگر براى یاد دادنِ همان خوبى هایى که خودت بلدى ، ناتوان هستیاگر خوبى کردى و بدى دیدى
کنار بکش، اما بد نشو.
این تنها کاری
امروزه کشور ترکیه، به علت اینکه شرایط خوبی به مهاجران ارائه میدهد، افراد زیادی قصد مهاجرت و ماندن را دارند. یکی از روش های گرفتن اقامت ترکیه ، اجاره ملک بود اما از سال 2020 با اجاره ملک تنها یکسال میتوان در کشور ترکیه ماند. 

ادامه مطلب
اَللّهُمَ الرُزقنا کَربَلا...:⭕️امام صادق علیه السلام فرمودند: 
«آنگاه که اصحاب امام حسین علیه السلام شهید شدند و ایشان تنها ماند، فرشتگان بسوی خدا ضجّه زدند و گریه کردند و گفتند: پروردگارا! با حسین علیه السلام پسر پیغمبرت، چنین رفتار کنند؟
پس خداوند نور حضرت قائم (عجّل الله فرجه) را به آن ها عرضه کرد و فرمود: «با مهدی انتقام او را میگیرم»
اصول کافی ج ١ ص ٤٦٥
أَیْنَ الطّالِبُ بِدَمِ الْمَقْتُولِ بِکَرْبَلاءَ
تو مرا از دست دادی ای دوست
من که زندگی دارم ای دوست
هرچه از عشقت کنارم ماند
به خودت میسپارم ای دوست
بعد از تو باران هنوز می بارد
بعد از تو این خانه هنوز مرا دارد
در خوابم نمیبینی مثل مرا دیگر
غرور من این جاست تنها نمیمانم
راحت برو بگذر 
آرامشی دارم که طوفان را بغل کردم
همین دیوانگی را من ببین ضرب المثل کردم
نداری ارزش ماندن کنارم را نداری
هیچ نشانی تو از عاشق ها نداری
نه نداری تو دگر در قلب من جا نداری
پایگاه تحلیلی خبری بانک و صنعت، بانک مرکزی نرخ 47 ارز را برای امروز اعلام کرد که طی آن نرخ 29 ارز از جمله یورو و پوند نسبت به روز چهارشنبه افزایش و قیمت 9 واحد پولی کاهش یافت. نرخ دلار و 9 ارز دیگر نیز ثابت بود.
هر دلار آمریکا برای امروز «پنج شنبه 16 اسفند ماه 97» بدون تغییر نسبت به روز گذشته 42 هزار ریال قیمت خورد. همچنین امروز هر پوند انگلیس با 150 ریال افزایش نسبت به روز گذشته 55 هزار و 347 ریال و هر یورو نیز با 21 ریال رشد 47 هزار و 482 ریال ارزش‌گذاری شد.

کتاب آن سر این جنازه را بگیرشاعر: پوریا پلیکان

کاش هیچوقت زنده نمی شدمهمه ی دلخوشی ام به این بوداز زیر خاک بلند شومزنی را در آغوش بگیرمو تنها تکه ی زیبای جهان را لمس کنم
کاش هیچوقت زنی را در آغوش نمی گرفتمتا لااقل در تخیلمتکه ای از جهان زیبا باقی می ماند
برای تهیه ی این کتاب می توانید به پیج اینستگرام نشر شانی مراجعه کنید:@nashreshani1
همچنین می توانید از سایت نشر شانی تهیه کنید: 
http://www.nashreshani.com
تنها تویی در آسمان قلبم، که مثل ستاره میدرخشی در شبهای تیره و تارمکه هر سحرگاه مثل خورشید طلوع میکنی در دل قلب عاشقم. با طلوع تو ای خورشید من ، غمی دیگر در دلم نیستاحساس آرامش میکنم وقتی که تو نورانی کرده ای سرزمین قلبم را، تنها تویی در آسمان قلبمکه مثل پرنده ای پرواز میکنی در قلبم، اوج میگیری در آسمان آبی احساسم و مرا به بالاترین نقطه ی عشق میرسانیتنها تویی در آسمان قلبم، تویی که مثل باران میباری بر کویر تشنه ی قلب عاشقم وعاشقتر میکنی مرا با
 
نیمی از شعرهایم، زاده ی ناشنوایی اند نیم دیگر، نابینایی.سپیده دمان که اولین خشابِ سرخ از مشرق خالی می شودحافظه ی کوتاه مدتمبه بالای یک کاجِ باریک در حاشیه ی جاده پرتاب می شود.یک ماهی قرمزِ سه دمدر تنگ مغزمشناور است. چند دسته کرمِ ابریشمالیافی شفاف، بر حصارِ کالبدم می تنند.هر سال بهار،پیش از پروانه شدن کسی بالهایم را با بوسه می چیندو از منتنها تمبری فسرده از رُستن در آلبومِ یادبود،بر جای می ماند.
 
"پولشکان شرمانوف"
سلیگمن سه مسیر را برای رسیدن به شادکامی معرفی کرده است. اولین مسیر دلپذیر، شامل تجربه هیجانات مثبت نسبت به گذشته (مانند: بخشش و قناعت) است. و خیام نیز طریقت اولیه و مطبوع را این‌گونه بیان نموده است.هم دانه‌ی امید به خرمن ماند                                      هم باغ و سرای بی تو و من ماندسیم و زر خویش از درمی تا بجوی                                       با دوست بخور ور نه به دشمن ماندخیام معتقد است که بخشیدن، روح را آزاد و ترس را از بین می‌برد. او با اش
یکی از بناهای زیبا و دیدنی مجموعه زندیه که با مرگ کریم خان زتد ناتمام ماند مدرسه آقا بابا خان شیراز می باشد این بنا در ضلع جنوب شرقی مسجد وکیل طراحی و ساخته شده است. گوشه غربی مدرسه به دیوان شبستان مسجد متصل است. تنها ورودی این مدرسه در گوشه جنوبی آن و از کوچه نسبتا وسیعی می باشد.
ادامه مطلب
 
❤️از معلم هندسه پرسیدند عشق چیست؟گفت: نقطه‌ ای که حول محور قلب میگردداز معلم تاریخ پرسیدند عشق چیست؟گفت: سقوط سلسله‌ی قلباز معلم ادبیات پرسیدند عشق چیست؟گفت: پاک‌ترین احساساز معلم علوم پرسیدند عشق چیست؟گفت: عشق تنها عنصری است که بدون اکسیژن می‌سوزداز معلم ریاضی پرسیدند عشق چیست؟گفت: عشق تنها عددی است که هرگز تنها نیست❤️از معلم شیمی پرسیدند عشق چیست؟گفت : عشق تنها اسیدی است که درون قلب اثر میگذارداز معلم فیزیک پرسیدند عشق چیست؟گفت:
چهار سال پیش برایت این آهنگ دنگ شو را فرستاده بودم که می‌گفت: فقط تو می‌مونی با من.. چهار سال گذشته و من شبیه آدمی که توی این چهار سال از تو جدا شده و همه جا رفته و همه چیز را تجربه کرده و همه جوره دلش شکسته و تنها مانده باز هم برگشته‌ام به تو. مثل چرخیدن دور محیط دایره‌ای که بالا و پایین زیاد داشته و حالا یک دور تمام شده و رسیده‌ام به همان نقطه‌ی اول. به تو. و خوب می‌دانم که از تو گریزی نیست. و از تو رها نمی‌توان ماند و تو را رها نمی‌توان کرد. چ
او بی کمالات بود...بدون اندکی رنگ و لعاب...خاکستری خاکستری...و کاملا غیر قابل اتکا...فقط گاهی احترام میگذاشت...آن هم سرسری!..احترام هایش بیش از اندازه رسمی و و باعث تضاد اشکاری بین بقیه رفتار ها و حرف های  دریده اش با بعضی گفته های  اصالت امیزش میشد...اخلاق امروزش را فردا فراموش میکرد ...تنها یک چیز بود که همیشه به یاد می اورد و ان رها کردن بود...و البته تسلیم شدن...انگار هیچ وقت  ماندن و حفظ کردن را نیاموخته بود...شاید برای همین هیچ وقت به اخلاقیات اهم
تنها ترین تنها هستم سکوت تاریک سرد در جاده ای بی انتها ....تاریک حتی جلوی پایم را نمی بینم از برداشتن قدم میترسم ....میترسم از قدم زدن چندسال هست میدوم پاهایم خسته رمق ندار م نرسیدم به انچه که دنبالشان دویدم محو شد از نظرها  هرچه بو د تموم شد دنبالش/بروم سکوت همه  جا را گرفته سکوت سرد و تاریک شیوا رها تنها تنها 
تنها ترین تنها هستم سکوت تاریک سرد در جاده ای بی انتها ....تاریک حتی جلوی پایم را نمی بینم از برداشتن قدم میترسم ....میترسم از قدم زدن. 
چندسال هست میدوم پاهایم خسته رمق ندارم. نرسیدم. 
به انچه که دنبالشان دویدم محو شد از نظرها  هرچه بود تموم شد.
 دنبالش بروم سکوت همه جا را گرفته سکوت سرد و تاریک شیوا رها تنها تنها ...
هله نومید نباشی، که تو را یار براندگرت امروز براند، نه که فردات بخوانددر اگر بر تو ببندد، مرو و صبر کن آن جاز پس صبر تو را او، به سر صدر نشاندو اگر بر تو ببندد، همه ره‌ها و گذرهاره پنهان بنماید، که کس آن راه نداندنه که قصاب به خنجر، چو سر میش ببردنهلد کشته خود را، کشد آن گاه کشاندچو دم میش نماند، ز دم خود کندش پرتو ببینی دم یزدان، به کجا هات رساندبه مَثَل گفتم این را و اگر نه کرم اونکشد هیچ کسی را و ز کشتن برهاندهمگی ملک سلیمان، به یکی مور ببخشد

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها